هواپیمایی ایران تا سال 1327 (1948) سانحهای نداشت. از این سال تا 1331 هواپیمایی ایران سه تصادف در سالهای 1948 و 1951 و 1952 داشت که تلفات دو تصادف اول شدید نبود اما رخداد سوم نخستین سانحه تاسف انگیز هواپیمایی مسافری ایران بود که در روز 4دی 1331 (25 دسامبر 1952) در فرودگاه مهرآباد تهران اتفاق افتاد.
در این روز پرواز شیراز و اصفهان به تهران به دلیل وجود مه غلیظ و دید خیلی کم، خلبان موفق نشد سالم بنشیند و هواپیما به زمین خورد و آتش گرفت. در این سانحه هواپیما به کلی از بین رفت و متاسفانه همه کارکنان و مسافران پرواز که به روایتی 22 نفر و طبق اطلاع ایکائو 27 نفر بودند بجز یک نفر به نام آقای عدل جان خود را از دست دادند. داستان تاریخی که در مورد این پرواز گفته میشود این است که صراف معروف شیراز رجبعلی هوایی به طور مکرر با پروازهای شیراز - تهران مقدار زیادی پول میفرستاده است. درآن زمان چون هزینه فرستادن پول هنگفت توسط بانک گران بوده، نامبرده ترجیح میداده که این پولها را با هواپیما به تهران بفرستد. البته دیده شده بود که بانکها نیز همین کار را میکردند طبق معمول، این صراف روی این پرواز نیز مقداری پول نقد داشت که پس از سقوط هواپیما اسکناسها در محوطه فرودگاه پراکنده شدند. میگویند این آقای عدل که از این سانحه جان سالم به در بردند، در یک سانحه هوایی دیگر نیز زنده ماندند.
بهرام مومنی یکی از متخصصان امور فنی هواپیمایی، که سالها رییس بازرسی اداره فنی ومسئول رسیدگی به سوانح هوایی در هواپیمایی کشوری بوده خاطرهاش را در رابطه با این سانحه در زندگینامهاش چنین تعریف میکند: ((هواپیما قرار بود ساعت هفت به زمین بنشیند و چون باند فرودگاه را مه غلیظی پوشانده بود که حتی دومتری را هم نمیشد دید، چندین مرتبه برای نشستن روی باند از روی فرودگاه عبور کرد وکارکنان شرکت هواپیمایی با سوزاندن مقداری نفت و بنزین در بشکههای بزرگ که اطراف باند قرار داده بودند هر چه تلاش کردند که باند فرود را روشن کنند تا خلبان بتواند آن را ببیند میسر نشد و دفعه آخری که خیلی به باند نزدیک شد تا فرود آید، چرخهایش باز نبود و همان دور زدن باعث برخورد هواپیما به زمین شد و تمامی سرنشینان هواپیما بجز یک نفر که با صندلی خود از هواپیما کنده شد و به بیرون پرتاب شده بود، جان خود را از دست دادند. در آن شب پس از قطع صدای خلبان از رادیوی برج تمامی کارکنان شرکت هواپیمایی در بیابان با چراغقوه دستی در جستوجو بودند و من هم با آنها برای یافتن هواپیما همکاری داشتم. منطقه جنوبی فرودگاه مهرآباد را که آخرین محل صدای هواپیما بود تفحص و تجسس میکردیم که ناغافل پایم به چیزی خورد که نزدیک بود به زمین بخورم و چون نور چراغ انداختم دیدم جنازهای است. سایرین را خبر کردم و دامنه تجسس را گسترش دادیم و بالاخره لاشه هواپیما را یافتیم. هواپیما به کلی متلاشی شده بود و چیزی از آن باقی نمانده بود. مخصوصاٌ که پس از سقوط آتش هم گرفته بود ولی چون سوخت زیادی نداشت شعلههای آتش آنقدر شدید نبود که از دور در هوای مه دیده شود. ثالثا سوختنیها به علت مه و رطوبت هوا فقط دود میکردند در این میان که میگشتیم و چند دستگاه آمبولانس هم در وسط بیابان برای بردن زخمیها در حرکت بود، ناگاه به شخصی برخورد کردیم که روی صندلی هواپیما نشسته بود و پتویی هم روی پای خود انداخته بود. همه با تعجب به وی نگاه میکردیم و او اظهار داشت که به من کاری نداشته باشید و به آن مهماندار که گویا در حال اغما است و شکمش پاره شده است برسید. چند نفر که دور این شخص جمع شده بودند اظهار داشتند که در اثر ضربه گیج است وممکن است خونریزی مغزی داخلی داشته باشد، چون زنده است او را به مریضخانه برسانید. در هر صورت با اصرار زیاد و زحمت او را بلند کردیم و همینطور با پتو در آمبولانس گذاشتیم و همچنین شخصی را که از شوک آسیب دیده بود و هنوز ناله میکرد او را هم در آمبولانس گذاشتیم و به بیمارستان هزار تختخوابی که نزدیکترین و مجهزترین مریضخانه در آن زمان بود فرستادیم و چند نفر دیگر را که هنوز رمقی در آنها دیده میشد با آمبولانس دیگری فرستادیم. ماجرا بعد از فرستادن و انتقال مجروحین به مریضخانه بسیار طولانی شد، زیرا در آن شب تا صبح در یک ماشین وانت من و آقای مهندس ناصر بهبودی به طور نوبتی بیدار میماندیم و با روشن کردن چراغ ماشین و روشن نگه داشتن ماشین برای گرم شدن و مواظبت از اموال و جنازهها پاسداری کردیم که حیوانات حمله نکنند. البته ژاندارمری هم چند ژاندارم با تفنگ گذاشته بود که تا صبح پاسداری میکردند و موقعی که هوا روشن شد دیدیم که زمین از فرشی قرمز و سبز پوشیده است اینها همه اسکناس ده و بیست تومانی بود که پراکنده شده بود و با روشن شدن هوا تعداد زیادی کولی از این جریان مطلع و دسته دسته با حالت دو میآمدند و صدای عجیبی میکردند و مقداری از اسکناسها را برمیداشتند و فرار میکردند. اصولا توجهی به اخطار ژاندارمها نمیکردند ولی چون اینکار قابل دوام نبود به ژاندارمها گوشزد کردیم که تیراندازی هوایی کنند و آنها با اکراه قبول کردند و چند تیر هوایی هم شلیک کردند ولی کولیها زرنگتر بودند و میدانستند برای پول ریخته شده روی زمین کسی را نخواهند کشت، لذا به کار خود ادامه میدادند و باز هم مشغول جمعآوری پول بودند. از ژاندارمری تقاضای کمک بیشتری کردیم و تعداد بیشتری ژاندارم فرستادند که باز هم چاره نشد، لذا کمک گرفتیم و شروع به جمعآوری اسکناسها کردیم و آنهایی راکه حتی کمی سوخته و پاره بود جمع کردیم. این کار چند ساعتی طول کشید و خوشبختانه بادی نبود که آنها را به خارج منطقه ببرد و تا نزدیک ظهر هر چه که در دسترس بود جمعآوری شد. جسد ها را نیز از طرف پزشکی قانونی جمعآوری کردند و رسیدگی به سانحه شروع شد. چون علت برخورد هواپیما به زمین تا حدودی معلوم و معین بود و نقص فنی وجود نداشت بلکه نقص راهنمایی و نبودن وسایل مخابراتی و ناوبری بود که هواپیما نتوانست باند فرودگاه را پیدا کند، لذا پرونده بسته شد.))
سانحه فوق ودیگر مسایل هواپیمایی ایران موجب شد که دولت دکتر مصدق تصمیم بگیرد پروازهای شرکت برای مدتی حدود 40 روز متوقف شود تا این موضوع مورد رسیدگی دقیق قرار گیرد.